مسخ
نیاز

وقتی عاشق میشوی عاشق همه رنگ ها و تصویر ها میشوی
مدام نگاهت میدود تا تصویری تازه نگاهی تازه روحی زیبا پیدا کند
مدام در جست و جوی گم شده ای میگردی و سرگردان میشوی
نمیدانی گمشده ات کجاست نمیدانی آن روح زیبا کجاست آیا زنده
است یا مرده همین میشود که احساس تنهایی به سراغت می آید
احساس تتها یی رشته افکارت را پاره میکند و سکوت و آرامش شب هایت
را بر هم میزند جست وجو فایده ندارد گشتن و فکر کردن به جایی نمیرسد
شاید شاید آنکس که به او احتیاج داری و نیست شاید او که نیازش آرامشت را
برهم زده فقط یک نگاه باشد فقط یک سایه باشد که می آید میرود اما همین میشود
که تنهایی هایت در شماری از روزها کم رنگ میشود و به مرور  فراموش میشود
اما نیازی دیگری هست که سالها و سالیان است که سرگردانت کرده پس گم شده
ات آن سایه آن نگاه آن روشنایی گذران نیست باید تا زنده ای مزه این سرگردانی را
هر شب بچشی هر شب احساس کنی نیاز هایت و التماسهایت را آلوده به صداها
و انعکاسهای اطرافت نکن بدان تنهایی تنهایی همه احساساتت را همه سرگردانی هایت
را در خودش نگه میدارد پس نگران نباش او اینجاست همین جا همین نزدیکی به گوشه اتاقت نگاه کن به دیواری که به آن تکیه زده ای نگاه کن همین جا کنارت نشسته همین جا
کنارت به گوش ایستاده و چشمانت آنقدر نگران و نا امید هستند که نمیخاهند تو را باور کنند
اما او تو را با همه وجود در آغوش میگبرد کافی است کمی خیره شوی کمی سکوت کنی
کمی دور شوی کمی از خودت جدا شوی میتوانی آری میتوانی او همین جاست  همین نزدیکی چشمانت او را میبینند اما نگاهت نمیتواند نگاهت هنوز در عمق خویش سرگردان است باید کمی اورا نوازش کنی کمی برایش آواز بخانی شاید شاید او هم بیدار شد و و از روی سطح مواج افکارت بیرون آمد اکنون که در این کلمات میتوانی غرغ شوی میتوانی متمرکز شوی به من نزدیک میشوی به  سمت من می آیی و در این گوشه پر از افکار و پر از قصه های ناتمام شریک میشوی مشتی از این خاطرات را مشتی از این افکار را بر دارو برو بردارو دور شو دوباره خواهی برگشت دوباره به سوی من خواهی آمد و هر بار که به سمت من بیایی دست خالی بر نخاهی گشت جعبه غم های من جعبه قصه ها و تنهایی های من پر از رنگ پر از احساس است من منتظر آمدن تو هستم اما میدانم دیگر نمی آیی و در حیات تازه ای که پیدا کردی مرا فراموش خواهی کرد قلب من پر است از همه این زخمهایی که همه اشان رنگ خاکستری دارند بیا شاید تو هم زخمی زدی شاید تو هم توانستی یک  احساسی از تنهایی را به من هدیه کنی من همیشه منتظرم و همیشه در انتظار خاهم ماند و در انتظار خاهم مرد.
پایان  متن از م.ب
(0) نظر
برچسب ها :
صفحه نخست پست الکترونیک وبلاگ تبیان
نوشته های پیشین
موضوعات
بدون موضوع (12)
صفحه ها
فیدها
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 4743
تعداد نوشته ها : 14
تعداد نظرات : 0
X